عکسها و شعر های حجت فرهنگدوست



کسی آمد

از آنطرف پرچین بارانی عصر

در چشمانش،

آفاقی پر از رنگ های زنده 

میان بازوانش،

غروبی از طلا و سرب 

چه آرام می بارید در چشمان دشت 

بین ما،

تنها یک رنگین کمان فاصله افتاده بود!


کسی آمد،

و به من گفت:

من از آنجا می آیم

از اوج ها

از ابرهایی که تا زمین 

بجز فرود آمدن میان دو بال پرستو راهی نباشد!


من سیل را باور ندارم،

کسی  که آمد

به من گفت او:

من از آنجا می آیم،

از میان ابرهای بارانی،

نامش برکت بود و آبادانی

دوست شقایق ها،

دستانش پر از شکوفه های مهر 

من همیشه می دانم،

باران قاصدک خوبی هاست،

کسی آمد 

که از صمیمیت آفتاب می گفت نه از ویرانی باغ ها


تقصیر باران نیست!

راههای دهکده ما را به چپاول به سوی جهنم باز کرده اند!

خان این روستا،

خود از اهالی سیاه وحشت است،

من سیل را باور ندارم.



#برای_تو


در شرقی ترین آغوش اسفند

می ایستم و سلام می دهم به بهارک جانم!

این قاصدکها

همه ی پرندگانی که آمده اند پی  نوروز 

این تازه شکوفه ی زده بر درختان نو رس سیب

کجایند این پرستوهای بر آستانه هماغوشی باد و بهار و باران؟


می دمد از جان من 

شکوفه های قدیم عاشقی باز با بهار

یک نفیر 

یک آواز گمشده در هزاران سال پیشم انگار

همان که همیشه دلتنگ تو بود

خواهد بود

خواهد ماند

می شناسی مرا هنوز؟

منم!

این من جا مانده از تو

تنها منم که در آستان نیم قرن عشق یک سویه

هنوز مست عطر پیراهن توست

نمی شناسی؟

این منم که بر آستانه سالی دیگر

در یک دست نام تو 

در دست دیگر دارم  چشمه ای شعله ور از عشق!


من زمان خستگی بنفشه ها را تاب آورده ام

من آخرین تپش جای مانده برفهای اسفندم

من ترانه ای خفته در ذهن شاعری گمنام

انیس بازوان تبدارت

نمی شناسی مرا هنوز؟

منم!

آنکه بر آستانه سالی دیگر

در یک دست نام تو 

در دست دیگر دارم  چشمه ای شعله ور از عشق!

منم

این من جا مانده از تو.


طاقچه ای از غبار خاک گرفته کویرم

آینه یی از عطر تن لیلی

برق چشمی از نگاه مجنون

عزیزم!

زندگی را با من مهربانه تر بازی کن

که در این فصل ویرانی های نامراد

جز تو مرا سرآغازی نیست!


کاش آدمی هیچگاه عاشق نمی شد

کاش نسیمی نمی وزید میان گیسوانی

کاش هیچ گندم زاری من و تو را شیفته باد نمی کرد

کاش محبوب من از جنس سنگ و آهن نبود!

کاش صبحی می آمد 

روزی به نام:

 مرا باز هم دوست بدار!»


#حجت_فرهنگدوست 

13اسفند97


#برای_صلح
#برای_ستارههای_پرپر_شده_کابل
#افغانستان


نام تو چیست؟

از تپش سوزان عشق

از تکرار یک واژه پرسیدم:

دوستی!


خسته از نفیر نفرت

کنار صلح شب کابل

هنوز بوی خون تازه است اما.


 شبیست رویایی

و من از عشق تو مدهوشم

رویا از تو

من در پایین دست خیالت

با یادت هماغوشم.

ای دریغ که کودکان را کشتیم!

ای دریغ که به هوای بهشت

پدران کار

ن عشق

فرزندان افغان را بیهوده کشتیم.


سبکم انگار

اما غم تمام کوه‌ها بر دوشم

تشنه تر از هر خارم 

آب تمام دریاها اما بر دوشم

خسته از تمام طبل های جنگ

می خواهم این ندا را بشنوم:

صدای صلح کابل در گوشم.


#حجت_فرهنگدوست 
@HojjatFarhang


#برای_معصومه 

#انتظار


معصومه ام

امروز جمعه است

معصومه جان،

جمعه های حواس من بیشتر به آسمانست

من و تمامی سرزمین های تشنه آرامش

ما هم منتظر تو هستیم که بیایی.


معصومه ام،

میخواهم برایت تازه شعری بخوانم

غزلی تازه و بس عاشقانه

معصومه،

سخت است دیگران را دیدن و تو نباشی!

چه کنم تو بیایی؟


چشم هایم را می بندم،

به سمت نور، 

بر روی ابرهای خیس گام می زنم

شاید تو را پیدا کنم میان آخرین ستاره های شب،

معصومه، به صدایم 


به من گوش کن!

میخواهم 

در آغوش زندگیت 

بازهم شعری از باران بخوانم

من تو را در خاطرم می خوانم، 

پیش از آنکه

تو بر مزارم قران بخوانی.


آدینه، اول بهمن۹۵

#حجت_فرهنگدوست


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تسلا اُکالیپتوس ارائه جزوات و آزمون های دانشکده حقوق معرفی سنگ های قیمتی وبسایت رسمی روح الله شاهرودی لیلایی گرافیون کارآسان بهترین بازیگران دفتر روانشناسی آیسا میرشاهی